سیاوش:
حالم خوب نبود اون که سرکلاس باهاش بد حرف زدم اینم از سیلی کاشی دستم میشکست نمیزدمش هرچی در میزنم فایده ایی نداره تصمیم گرفتم از پنجره برم ساعت ۴ شب بود رفتم تو حیاط و از درخت کنار پنجره اتاقش رفتم بالا اخ عزیز من با حوله خوابیده نمیگه سرما میخوره پنجره بستم و یه دست لباس گرم برداشتم و با حوله اش عوض کردم و کنارش دراز کشیدم و کشیدمش تو آغوشم اخ عزیز من الهی دستم میشکست و نمیزدمت اما نمیدونی که خانوم جهانبخش چقدر بهم متلک گفت و من نتونستم جوابشو بدم نفسم میدونم خوابی شایدم بشنوی خیلی دوستت دارم از قصد نزدمت وقتی دیر اومدی کلی نگران شدم گفتم نکنه برات اتفاقی افتاده نفس من ، من بدون تو میمیرم چشمای خوشگلت ازم نگیر .
نفس :
بیدار بودم و تمام حرفاش شنیدم کلی حرص خوردم تصمیم گرفتم فردا رفتم مدرسه تلافی کنم تو اغوشش بیشتر جمع شدم و خوابیدم .
پنجره ,تصمیم گرفتم ,دستم میشکست منبع
درباره این سایت